دانش آموزان در سن یازده سالگی از مدرسه هاگوارتز نامه ای دریافت می کنند که در آن به جز فهرست موارد مورد نیاز و وسایل قابل خرید بلیط قطاری که با آن به هاگوارتز سفر می کنند وجود دارد. در هاگوارتز دانش آموزان با گذاشتن کلاه سخنگویی بر سر خود و سنجیده شدن خصوصیات آن ها در بین یکی از چهار گروه گریفیندور ، اسلایترین ، ریونکلا وهافلپاف قرار می گیرند.
دانش آموزان بعد از پنج سال تحصیل در امتحانات سطوح مقدماتی جادوگری شرکت کرده و پس از آن با توجه به نمرات خود انتخاب رشته میکنند و دو سال بعد با قبولی در امتحانات سطوح عالیتر جادوگری از مدرسه فارغالتحصیل میشوند.
این مدرسه توسط چهار جادوگر بزرگ قرون وسطا (گودریک گریفیندور، روونا ریونکلا، هلگا هافلپاف و سالازار اسلایترین) ساخته شد تا محیطی برای پرورش و آموزش کسانی که استعداد جادوگری دارند به وجود آید. این چهار نفر بعد از اتمام ساخت مدرسه بر سر این که چه کسانی باید در مدرسه پذیرش بشوند اختلاف عقیده پیدا کردند بنابراین چهارگروه مختلف در هاگوارتز بوجود آمد. گروه گریفیندور با نماد شیردال و رنگ قرمز ، هافلپاف با نماد گورکن و رنگ زرد ، ریونکلاو با نماد عقاب و رنگ آبی و اسلایترین با نماد مار و رنگ سبز.
هاگوارتز قلعهی بزرگی است که بر دامنه کوهی بنا شده است. در محوطه اطراف قلعه جنگل بزرگی به نام جنگل ممنوعه و و دریاچه وسیعی قرار دارد. در جنگل ممنوعه انواع جانوران خیالی و شگفت انگیز مانند تکشاخ، آکرومانتیولا ، سانتور ، تسترال و ... وجود دارد. درون قلعه هاگوارتز از برج های بلند و راه رو های پیچ در پیچ تشکیل شده و راه های مخفی فراوانی دارد که هنوز هیچکس موفق به تکمیل نقشه کامل آن نشده است. هر گروه نیز درون قلعه سالن و خوابگاهی مجزا دارد که مکان آن از دیگر گروه ها پنهان است که خوابگاه گریفندور در طبقهی هفتم برج جنوبی قلعه و پشت تابلو بانوی چاق پنهان است و خوابگاه اسلایترین در راهرو های زیر زمینی و در پشت دیوار دخمه ای پنهان است و زیر دریاچه قرار دارد. خوابگاه ریونکلا نیز در یکی از برجهای قلعه و خوابگاه هافلپاف در مکانی در نزدیکی آشپزخانهها قرار دارد.
در محوطه هاگوراتز درخت بیدی وجود دارد که با شاخه هایش به افراد حمله می کند و به همین دلیل به بید کتک زن مشهور است. همچنین در محوطه قلعه زمینی برای بازی کوییدیچ قرار دارد. شعار مدرسه هاگوارتز که در زیر علامت آن نیز نقش بسته است جمله ای لاتین به این معناست:
کلاه سخنگو بر اساس ویژگیها و خصوصیات افراد آن هارا در یکی از گروهها قرار میدهد مثلا" افراد شجاع و نترس همیشه به گروه گریفیندور میروند چون از قرار معلوم گودریک گریفیندور بسیار شجاع و نترس بودهاست. افراد متعصب به خون جادوگری به گروه اسلایترین و افرادی که از لحاظ هوش و ذکاوت از دیگر افراد برتر باشند به ریونکلاو منتقل میشوند و افراد سختکوش و پرتلاش نیز به گروه هافلپاف میروند.
(در سالهای تحصیل هری در هاگوارتز، هر معلم فقط یک سال تدریس کرد.)
دانش آموزان گروهها
گریفندور | ||||||||
همسال هری | بزرگتر از هری | کوچکتر از هری | سن مشخص نیست | |||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
هری جیمز پاتر | پرسی ویزلی | یوآن آبرکرومبی | ریچی کوت | |||||
رونالد بیلیوس ویزلی | الیور وود | دنیس کریوی | آندریو کیک | |||||
هرمیون گرنجر | فرد ویزلی | جیمی پیکز | دملزا رابینز | |||||
نویل لانگ باتم | جرج ویزلی | ناتالی مک دونالد | جک اسلوپر | |||||
دین توماس | لی جردن | رومیلدا وین | ویکی فروبیشر | |||||
پروتی پتیل | آلیشیا اسپینت | جینی ویزلی | جوفری هوپر | |||||
سیموس فینیگان | آنجلینا جانسون | کالین کریوی | -- | |||||
لاوندر براون | کنیت تاولر | -- | -- | |||||
-- | کتی بل | -- | -- | |||||
-- |
کورمک مک لاگن | -- |
-- |
ریونکلا | ||||||||
همسال هری | بزرگتر از هری | کوچکتر از هری | سن مشخص نیست | |||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
تری بوت | ادی کارمایکل | لونا لاوگود | فاوست | |||||
مندی بروکل هارست | چو چانگ | استوارت آکرلی | بریدلی | |||||
آتونی گلدشتاین | پنهلوپه کلیر واتر | اورلا کویرک | چمبرها | |||||
پادما پتیل | راجر دیویس | -- | -- | |||||
لیزا تورپین | ماریه تا اجکومب | -- | -- | |||||
مایکل کرنر | مارکوس بلچلی | -- | -- |
هافلپاف | ||||||||
همسال هری | بزرگتر از هری | کوچکتر از هری | سن مشخص نیست | |||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
هانا آبوت | سدریک دیگوری^ | الینور برانستون | سامربی | |||||
سوزان بونز | -- | اون کالدول | سادوالدر | |||||
جاستین فینچ فلچلی | -- | لورا مدلی | زاخاریوس اسمیت | |||||
ارنی مک میلان | -- | کوین ویدبی | -- | |||||
-- | -- | روز زلر | -- |
^ سدریک دیگوری در داستان چهارم کشته شد
اسلایترین | ||||||||
همسال هری | بزرگتر از هری | کوچکتر از هری | سن مشخص نیست | |||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
دراکو مالفوی | مایلز بلچی | مالکوم بادوک | مونتاگ | |||||
وینست کراب | لوسیان بل | گراهام پریچارد | آرکوئارت | |||||
گریگوری گویل | پرگرین دریک | هارپر | وایسی | |||||
پانسی پارکینسون | ترنس هیگز | -- | وارینگتون | |||||
میلی سنت بالسترود | مارکوس فلینت | -- | -- | |||||
دافن گرینگرس | آدریان پیوسی | -- | -- | |||||
تئودور نات | -- | -- | -- | |||||
بلیز زابینی | -- | -- | -- |
کوییدیچ در زمین بیضی شکلی بازی می شود که در سمت شمال و جنوب آن ، هر کدام سه حلقه گل وجود دارد. این بازی هفت بازیکن دارد که یکی از سه حلقه تیمش مواظبت می کند تا بازیکنان حرف توپی را وارد آن نکنند. سه بازیکن مهاجم مسئول وارد کردن توپ کوافل به داخل دروازه هستند. دو بازی کن مدافع وجود دارد که با چماغی چوبی ، دو توپ آهنین و محکم بلاجر را به سمت حریف پرتاب می کنند تا او را از مسیر منحرف کنند. آخرین بازیکن جستجوگر است که وظیفه دارد آخرین و چهارمین توپ را بگیرد... این توپ توپ طلایی کوچک و بال داری به نام اسنیچ است که هر جستجوگری با گرفتن آن 150 امتیاز نسیب تیم خود می کند و در عین حال گرفتن توپ اسنیچ به منزله پایان بازی است. وارد کردن توپ کوافل هم در یکی از سه حلقه حریف ده امتیاز به ارمغان می آورد.
داوری کوییدیچ یکی از سخت ترین کار هاست. امروزه داوران در امنیت کامل هستند اما قبل از دهه 1980 داوران توسط طلسم های بازیکنان و طرفداران تیم مورد حجوم قرار می کرفتند.
در این داستان که اولین داستان هری پاتر است شخصیتها معرفی شده و در عین معرفی اولیه تخیل، داستانی آهنگین و جذاب نقش شدهاست.
هری پاتر در این داستان وارد دنیای دیگری شده و با افراد جدید دوست میشود که این مقدمه داستانهای بعدی را شکل میدهد.
همانطور که گفته شد این کتاب داستانی آهنگین و جذاب دارد. در ابتدا هری پاتر که نزد خاله و شوهر خاله اش زندگی میکند معرفی میشود ... هری ناگهان میفهمد که یک جادوگر است و لرد ولدمورت در کودکی به خانه آنها حمله کرده و پدر و مادرش را کشته، ولی به طور شگفت انگیزی نتوانسته هری را نابود کند و جادویش به خودش بازگشته است، در نتیجه ولدمور از بین رفته و فقط یک زخم صاعقه مانند بر پیشانی هری گذاشتهاست.
هری در این داستان با رون ویزلی و هرمیون گرنجر دوست میشود و ماجراهایی را در پی میگیرد . او میفهمد که سنگ جادو که یک وسیله جاودانه شدن است و عمر جاودانه میبخشد در هاگوارتز، مدرسه جادوگری هری پاتر مخفی شدهاست . او به معلم درس معجونها شک میکند که دنبال آن سنگ است و شبی بالاخره با کمک دوستانش از بزرگترین سدهای دفاعی جادویی جهان رد شده و به سنگ جادو میرسد. اما در کمال تعجب میفهمد که فردی که در آن جا به دنبال سنگ است استاد دیگری است که تحت کنترل ولدمورت در آمدهاست. آنها نبرد کوچکی میکنند و سر انجام ولدمورت نابود میشود.
هری در پایان میفهمد که دلیل اینکه در کودکی از طلسم ولدمورت نجات یافته اینست که مادرش خود را فدای او کرده و با به وجود آوردن جادویی باستانی به نام جادوی عشق ولدمورت را شکست دادهاست. اما ولدمورت از بین نرفته و دوباره بازگشته و این بار هم معلوم نیست که از بین رفته باشد!
هری پاتر و تالار اسرار به غیر از لذت داستانی هیجانی زیبا و ترسهای غیر منتظره میآفریند.
داستان از جایی آغاز میشود که هری پاتر سال اول تحصیلی خود را در مدرسه جادوگری هاگوارتز پشت سر گذارده و در تابستان به سر میبرد. او جنی خانگی را میبیند که به او هشدار میدهد که این سال را به مدرسه نرود. بعد از آن با سه نفر از دوستانش که با ماشینی پرنده به دنبالش آمدهاند از دست خاله و شوهر خاله بد خلقش فرار میکند و به خانه دوستش میرود.
بعد از اینکه وارد سال تحصیلی میشود اتفاقات عجیبی میافتد، گربه سرایدار با طلسمی خطرناک بیهوش می شود و با خون نوشتههایی بر دیوارها حک میشود مبنی بر آن که: تالار اسرار گشوده شدهاست.
بعد از آن به چند نفر حمله میشود و همه به هری پاتر شک میکنند. کسانی که مورد حمله قرار میگیرند خشک میشوند و در این میان با گره گشاییهای گسترده، هری میفهمد که تالار اسرار کجاست و موجودی که این حملات را انجام میدهد یک مار غول پیکر است، در این میان او میفهمد که نا خواسته زبان مارها را میداند. در همان موقع جینی، خواهر رون که بهترین دوست هری است، به تالار اسرار برده میشود و هری و رون، وارد تالار اسرار شده و جینی را نجات میدهند. در پایان مشخص میشود که حملات از طریق دفتر خاطراتی که ولدمورت(تام ریدل) در نوجوانی نوشته انجام میشده است!
این داستان جزء جذاب ترین و پر خواننده ترین داستانهای جی کی رولینگ است که مایه هیجان و ترس بر آن قالب است، مایه اصلی داستانی رمز گونه و رمز گشایی گرانهاست و عناصر معمول و نامعمول به طور واضحی با هم مطابقت دارند. در کل از نظر جذابیت، ادبی، هنری و نوشتاری این داستان یکی از شاهکارهای نویسنده میباشد.[نیاز به ذکر منبع]
هری پاتر و زندانی آزکابان جزء غیر قابل پیش بینی ترین داستانهای رولینگ است که در حالی که با وحشت شروع میشود داستانی هیجانی را دنبال میکند و سرانجام با مایهای از عشق به پایان میرسد.
بعد از اینکه عمه مارج وارد خانه خاله هری پاتر میشود با هری درگیری پیدا میکند و هری نا خواسته باعث اتفاق نا خوش آیندی میشود: عمه مارج باد شده و مانند بادکنکی به هوا میرود.
هری از خانه فرار میکند و منتظر اظهارنامه وزارت جادو میشود زیرا انجام جادو برای افراد زیر هفده سال ممنوع است و هری فقط ?? سال سن دارد. اما او سر انجام میفهمد که سیریوس بلک کسی بوده که پدر و مادرش را به ولدمورت فروخته و اکنون از زندان فرار کرده و حالا دنبال اوست و به همین دلیل وزارت برای او حکم اخراج نمیفرستد تا بتواند در مدرسه هاگوارتز در امان باشد!
هری در سالی سخت قرار دارد که همواره باید مواظب باشد که مورد حمله سیریوس بلک قرار نگیرد. اما در پایان مشخص میشود که سیریوس بلک پدر خوانده اوست و دوست صمیمی پدرش و کسی که پدرش را به ولدمورت لو داده پیرپتی گرو بوده که خودش را به شکل موشی در آورده بوده و از قضا موش خانگی رون ویزلی بهترین دوست هری بودهاست. اما درست وقتی که همه چیز درست میشود و سیریوس موش را به شکل عادی برمیگرداند و همه به اینکه به وسیله او بی گناهی سیریوس را ثابت کنند امیدوار میشوند همه چیز نقش بر آب شده و پیر پتی گرو فرار میکند. بعد از اینکه سیریوس دوباره زندانی میشود هری و هرمیون گرنجر ، دوست صمیمی او، به گذشته بازگشته و سیریوس را نجات میدهند و او را فراری میدهند . همچنین هری با موجوداتی به نام دیوانهساز مبارزه میکند. در نهایت سیریوس بلک فرار کرده و هری به مدرسه باز میگردد.
یکی از خواص جالب توجه این داستان اینست که بر خلاف همه داستانهای دیگر هری پاتر دیالوگها نقشی اساسی در آن دارند ، زیرا بیشتر از آنکه داستانی هیجان آور باشد داستانی است با افشای رازهای گوناگون ![نیاز به ذکر منبع]
هری پاتر و جام آتش شروع یک سری داستانی مجزا اما مربوط است. تا به این جا داستانهای هری پاتر مجزا و جدا از هم بوده و هر کدام به تنهایی قابل فهم بودهاند، اما از این داستان یک سیر پیوسته داستانی شروع میشود که همه داستانها کاملاً با هم در ارتباطند و اسکلت کلی اینگونهاست که لرد ولدمور به بدن فیزیکی خویش باز میگردد و جدالهایی را با هری در پی دارد که سیر صعودی این داستانها تا پایان هفتمین داستان بر این اساس است.
در این داستان هیجان نقش اول را دارد، بر خلاف داستان اول هری پاتر داستانی آهنگین و قابل پیش بینی نیست، مانند داستان دوم وحشت نقش اصلی را در آن بازی نمیکند و بر خلاف داستان سوم دیالوگها تقریباً هیچ نقشی در آن ندارند اما، این داستان هیجان را به همراه میآورد و هری پاتر را بسیار قوی تر از آنچه بود نشان میدهد. در واقع جی کی رولینگ قصد دارد بزرگ شدن هری پاتر را به نمایش بکشد.[نیاز به ذکر منبع]
وقتی وارد مدرسه میشود میفهمد که مسابقات دورهای سه جادوگر که بین سه مدرسه هاگوارتز، بوباتون و دورمشترانگ (دارمسترانگ) ، انجام میشود ، آن سال در هاگواترز برگزار خواهد شد! شرکت در مسابقه شرط سنی هفده سال دارد و هری نمیتواند شرکت کند. هر کس قصد شرکت در مسابقه دارد، باید نام خود و مدرسه اش را روی کاغذی نوشته و داخل جام آتش بیاندازد!
روز انتخاب شرکت کنندگان، جام آتش نام سه نفر را از سه مدرسه به بیرون پرت میکند و این نشانه این است که آن سه نفر برای مسابقه انتخاب شدهاست، اما ناگهان نام هری نیز از جام بیرون میآید و همه با او دشمنی پیدا میکنند، حتی بهترین دوستش : رون!
هری مجبور به شرکت در مسابقه میشود و در مرحله اول با اژدها روبرو میشود، در مرحله دوم ضمن اینکه در دریا رفته و دوستش را از چنگ موجودات دریایی نجات میدهد خواهر یکی از شرکت کنندگان را نیز نجات میدهد و این باعث میشود که امتیازاتش بالا برود. مرحله سوم هزارتویی است که باید به مرکز آن رسید. هری موفق میشود به همراه شرکت کننده دیگر هاگوارتز، سدریک دیگوری ، به جام برسند، اما وقتی آن دو جام را لمس میکنند به مکان دیگری منتقل شده و فرود میآیند.
در آنجا هری شاهد بازگشتن ولدمورت به بدن فیزیکیش است و سدریک نیز کشته میشود. هری و ولدمورت با هم دوئل میکنند و هری موفق به فرار میشود و به هاگوارتز باز میگردد !
وقتی باز میگردد و همه در فکر مرگ سدریک هستند، معلم درس دفاع در برابر جادوی سیاه او را به دفترش میبرد و برایش میگوید که او معلم این درس یعنی مودی چشم باباقوری نیست، بلکه مرگ خواری است که خود را به شکل مودی در آورده، او نام هری را داخل جام آتش انداخته و او بوده که غیر مستقیم کمک میکرده تا هری در مسابقه سه جادوگر پیروز شود. اما قرار بوده که هری به دست ولدمورت کشته شود ولی هری موفق به فرار شده و به همین دلیل مودی قلابی قصد کشتنش را میکند. اما همان موقع مدیر مدرسه میرسد و همه چیز به خوبی و خوشی به پایان میرسد!
خلاصه ساختار کلی داستان بدینگونهاست که هری پاتر پسر یک مادر و پدر جادوگر است که آن دو هنگام یک سالگی او توسط لرد ولدمورت خبیث کشته شدهاند. او توانستهاست نیروی ولدمورت را از بین ببرد و این اثر توسط یک نشان صاعقه بر روی پیشانی هری قابل مشاهدهاست. هری که با خاله و شوهر خالهاش که هیچ کدام جادوگر نیستند و در اصطلاح مشنگ (Muggle) هستند بزرگ میشود و از گذشته خودش اطلاعی ندارد تا این که در سن یازده سالگی وقتی نامه پذیرش از مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز را دریافت میکند متوجه میشود که دنیای دیگری بنام جادوگری وجود دارد که او در آنجا بسیار مشهور است. هر کدام از کتابهای هری پاتر در واقع به ماجراهای یک سال او در دنیای جادوگری و مدرسه محبوبش میپردازد. او در آن مدرسه دوستان خوبی مثل رون ویزلی و هرمیون گرنجر پیدا میکند و همچنین در طی کتابها بیشتر از گذشته خودش آشنا میشود و همواره مورد لطف و حمایت مدیر مدرسه دامبلدور قرار میگیرد. بر اساس یک پیشگویی یا هری باید ولدمورت را از بین ببرد یا ولدمورت باید هری را از پیش رو بردارد و هیچکدام با وجود دیگری قادر به زندگی نخواهند بود و سیر صعودی داستان هم بر همین اساس است و هر دو شخصیت به دنبال از بین بردن یکدیگرند.
شاید زمانی که خانم رولینگ شروع به نوشتن اولین کتابش هری پاتر و سنگ جادو نمود، تصور نمیکرد نگارش این رمان تخیلی نوجوانان، برای او شهرتی جهانی و ثروتی غیر قابل تصور به ارمغان آورد. ایده هری برای اولین بار به طور ناگهانی در سال ???? در قطار پرازدحام مسیر شهر منچستر به لندن، به ذهن رولینگ راه یافت. او در وبگاه خود، این تجربه را اینگونه بیان میدارد:[?]
من از سن شش سالگی تقریباً به طور مستمر چیزهایی مینوشتم ولی هرگز علاقهای آنچنانی به خلق یک ایده نداشتم. در خلال چهار ساعت تاخیر قطار، بهسادگی نشستم و به فکر فرو رفتم، همه جزئیات در ذهنم شکل گرفتند، تصویر پسرکی لاغر و نحیف، با موهای پرکلاغی که عینکی به چشم دارد و هیچ نمیداند که یک جادوگر است، برای من بیشتر و بیشتر، شکل واقعیت به خود میگرفت. |
کتاب هری پاتر و سنگ جادو در سال ???? تکمیل شد و دست نوشته آن برای یافتن یک ناشر، توسط رولینگ به چند واسطه سپرده شد. دومین کارگزار، کریستوفر لیتل، پذیرفت تا آنرا به انتشارات بلومزبری بفرستد. بعد از آنکه هشت ناشر درخواست چاپ آنرا رد کردند، بلومزبری برای انتشار کتاب، مبلغ ???? پوند را به عنوان پیش پرداخت به رولینگ اهدا نمود.[?] ...